اول تویی

الهی! شاد بدانیم که تو اوٌل بودی و ما نبودیم، کاژ تو درگرفتی و ما نگرفتیم، قیمت خود نهادی و رسول خود فرستادی!

الهی! هرچه بی طلب به ما دادی به سزاواری ما تباه مکن، و هرچه به جای ما کردی از نیکی، به عیب ما بریده مکن، و هرچه نه به سزای ما ساختی به ناسزایی ما جدامکن!

الهی! آنچه ما خود کِشتیم به بر میار و آنچه تو ما را کشتی آفت ما از آن بازمدار!

الهی! آب عنایت تو به سنگ رسید، سنگ بار گرفت، سنگ درخت رویانید، درخت میوه و بار گرفت؛ درختی که بارش همه شادی طعمش همه انس، بویش همه آزادی؛ درختی که بیخ آن در زمین وفا، شاخ آن بر هوای رضا، میوه آن معرفت و صفا، حاصل آن دیدار و لقا. 

الهی! نزدیک نفس های دوستانی، حاضر دل ذاکرانی، از نزدیک نشانت می دهند و برتر از آنی، و از دورت  می جویند و نزدیکتر از جانی، ندانم که در جانی یا جان را جانی؟ نه اینی و نه آنی، جان را زندگی می باید تو آنی؛ نیکو گفت آن جوانمرد که گفت:

بمیر ای حکیم از چنین زندگانی                      کزین زندگانی چو مردی بمانی

از این کلبه جیفه مرگت رهاند                         که مرگست سرمایه زندگانی

کند عقل را فارغ از «لاابالی»                          کند روح را ایمن از «لن ترانی»