از کفش وارداتی تا سریال وارداتی

جریان ورشکست شدن صنایع و کارخانجات ریز و درشت و بیکار شدن هزاران هزار کارگر و تکنسین و ... که موضوع تازه ای نیست و همه با چشم خودشون دارن این وضع رقت بار رو می بینند نیازی هم به مراجعه به آمار و گزارشات بانک مرکزی و سازمان مدیریت -که الان اسمش سازمان مدیریت راهبردی باید باشه- و بحث و جدل بر سر درست و غلط بودن این آمار و ارقام و همدیگه رو متهم به دروغگویی کردن و هزارتا ماجرای دیگه که همگی از اونا مطلعیم نداره. به قول اون بنده خدا! تو مناظرش هر کس ببینه تو خونش چندتا بیکار هست یا به قول اون یکی دیگه که می گفت ننجون منم تورم رو می فهمه! 


حالا بگذریم از این حرفا فقط منظورم این بود که مساله خیلی روشنه و نیاز به کند و کاو چندانی هم نداره، همه دارن با گوشت و پوستشون لمس می کنند موضوع رو.

امان از این چشم بادومی ها! چه ها که بر سر ما نمی یارن. یه نمونه بارزش همین کفشه، بله همین کفشی که خانوما سالی ٨-٧ تا و آقایون سالی شاید یکی دو تا شو می خرن و می پوشن-البته که حق مسلم خانوما هست بر منکرش لعنت- واردات بی رویه و بی حسابش از کشور چین دیگه چیزی تو این مملکت از این صنعت فکر نمی کنم باقی گذاشته باشه. نساجی و پوشاک که خیلی وقته فاتحش خونده شده- پس یه فاتحه بدهکار شدیم تا حالا!- از موبایل و انواع و اقسام وسایل برقی و قطعات کامپیوتر- ببخشید همون یارانه نه چمیدونم رایانه- که یه زمانی در انحصار ژاپن و یکی دوتا کشور اروپایی بودن که نگو و نپرس.

خوب وقتی که چینی ها دارن با این تولیداتشون پدر آمریکا و اروپارو با هم در میارن و حتی به ژاپن هم رحم نمی کنند دیگه ما باید چی بگیم ما که تکلیفمون مشخصه، راستی راستی که چقدر مردمان بی رحمین! یه کم رحم و مروت هم خوب چیزیه به خدا، انگار خون جلو چشماشونو گرفته، خونخوار شدن! کفش تولید می کنن با یک دهم قیمت مثلا! یا چیزای دیگه، حالا چه جوری شو هیچکی نمی دونه، فقط هوجین تائو شاید بدونه رئیس جمهورشونو میگم،همچین پاشونو گذاشتن روی گاز و ترمز و فرمون و آینه بغل و کلاچو کندن گذاشتن کنار که دیگه هیچکی و هیچی حریفشون نمی شه- حالا معلوم شد که ما ایده کندن ترمز و صفحه کلاچ و بقیه قطعات اتوموبیل هسته ای ببخشید همون قطار هسته ای مون- رو از کجا کش رفتیم! پس حتما موفق می شیم چون قبلا تو یه کشور کمونیست! جواب داده.

تازه مردم ما اونقدر غریب نوازند و کارشون درسته که حتی تو سفرهای معنوی و بسیار مقدس حج و عتبات عالیات و سوریه هم کیف ها و چمدون هاشون رو پر می کنند از اجناس چینی؛ با چند برابر قیمت می خرند و با هزار زحمت میارند ایران و با کلی خوشحالی و افتخار به عنوان سوغات این سفرهای معنوی هدیه می دن به این و اون! واقعا که چه مردم نجیب و شریفی هستیم ما -البته در انجام این قبیل امور خداپسندانه باز هم نباید نقش حانم ها رو انکار کرد الحق که در این مورد هم مثل سایر عرصه ها گوی سبقت رو به طرز چشم گیر و خیره کننده ای از آقایون ربودن مثل مدرک گرایی و چیزای دیگه لازم بود اینوبگم تا بیشتر از این حق این قشر مظلوم پایمال نشه!

 حالا اجناس و اقلام رنگ و وارنگ و بنجل و دست دوم چینی یه طرف، فیلم ها و سریال های این کره ای ها هم همون طرف! این دیگه شده قوزبالاقوز! اونا دیگه از جون ما چی می خوان من که نمی دونم. قدیما حتما یادتون هست سریال های ژاپنی رو، سال های دور از خانه یا همون اوشین که از همش معروفتر بود، یادمون نرفته که به خاطر دیدنش خیابونا خلوت می شد؛ حقم داشتن مردم طفلکی ها، اون موقع خیلی چشم و گوشا بسته بود، طبیعی بود که اون جوری و به اون شدت ذوق زده بشند و هجوم ببرند برا دیدن این سریال مفید و آموزنده که در عین حال رمانتیک و عشقولانه هم بود جیگر آدمو کباب می کرد، این برنج و تربچشون منو کشته بود! بعدشم بقیه سریال ها مثل معلم جزیره و هانیکو همون که اولش اون دوبلر خوب کشورمون با اون صدای گرمش می گفت زندگی منشوریست در حرکت دوار ... یادتون اومد. یا بعدها سریال جنگ جویان کوهستان همون لین چان که اون دیگه محصول مشترک چین و ژاپن بود.

اما چشمتون روز بد نبینه از این به اصطلاح موج کره ای! حداقل اون سریال های چینی و ژاپنی رو یکی یکی به خورد ما می دادند اما حالا چی، یه کم دست نگه دارید بابا چندتا چندتا سریال کره ای به خورد ملت میدین؟ مثل بهمنی که فرود میاد و باخودش همه چیز رو می بره و هیچکس هم جلودارش نیست تمام تلویزون ما رو قرق خودش کرده، معلوم نیست تلویزیون ایران رو داریم نگاه می کنیم یا تلویزون کره رو، اولینش که مثل توپ صدا کرد جواهری در قصر یا همون یانگوم بود، معروفترینش هم این روزا همین سریال جومونگه، که تازه بعد این همه مدت که داره پخش می شه و حسابش از دست همه در رفته اگه خدا بخواد به یک سوم آخرش داره می رسه! ولی خداییش خوب دارن کار می کنند و حقشون هم هست که گل کنند، یه کم منصف باشیم و مقایسه کنیم می تونیم بفهمیم که چرا این جوریه، خیلی راه دور نریم همین سریال یوزارسیف رو مثال می زنم که بچه 2 سال و 8 ماهه! هم می تونست سوتی هاشو بشماره حالا بگذریم که به عنوان شاهکار هنری آقای سلحشور از طرف رییس سازمان صدا و سیما معرفی شد، بالاخره اونا کارشناس رسانه هستند دیگه لابد یه چیزی سرشون میشه...

خیلی ها دادشون در اومده و دارن می گن این کره ای های پدرسوخته خیلی از واقعیت های تاریخ رو که مال اونا نیست و خیلی هاش مال ما بوده با این سریال هاشون دارن به نام خودشون تمون می کنند و به همه دنیا نمایش می دن، ما هم که گلاب به روتون خودمو می گم عین گلابی نشستیم و فقط داریم تماشا می کنیم و حالشو می بریم، آخه این کره ای ها کمان دار افسانه ای شون کجا بود! ارتش نداشتن که بخوان آهنی یا چدنی شو داشته باشن، تو اون سریال یانگوم هم که افتخار اولین زن پزشک و جراح که جالینوس و بقراط و ابوعلی سینا باید پیشش لنگ بندازن رو به نام خودشون ثبت کردند تموم شد رفت پی کارش- اینم یه عرصه دیگه که توش خانوما جلو افتادند و البته خانوما دعاشو به جون سازندگان جواهری در قصر کنند- ولی خوب از قدیم گفتند که داشتم داشتم حساب نیست دارم دارم حسابه یا یه چیزی تو این مایه ها، استثنائا این یه مورد رو راست هم گفتند قدیمی ها!

فرض کنیم زمانی که اون چشم بادومی ها- همشونو می گم چین، ژاپن، کره ... البته خداییش چینی ها تازه به دوران رسیده نیستند صاحب تمدن بودند اینم گفتم که حق کسی ضایع نشه- به سیب زمینی می گفتند دیب دمینی ما صاحب تمدن بودیم، تمدنمون هم جهانی بوده بر منکر همه این ادعاها هم لعنت اما حالا چی، حالا ما کجاییم و اونا کجا.

شروع مونتاژ پیکان تو ایران و اینکه همزمان کره ای ها داشتن تو کشورشون دوچرخه می ساختند رو که می دونید، حالا اونا به جایی رسیدند که نه فقط توی صنعت خودروسازی حتی توی صنایع عظم مثل کشتی سازی اگه بخوایم چند تا کشور رو به تعداد انگشتای یه دست بشماریم حتما کره ای ها رو هم باید اسم ببریم.

راستی چند وقت پیش یه خبری منتشر شد که یه پسر، یک دل نه صد دل عاشق خانم سوسانو خانم شده و پاشو تو یه لنگه کفش کرده و از باباش خواسته که برن کره و این خانم برازنده رو براش خواستگاری کنند، حالا اگه بهتون بگم این پسره ی عاشق پیشه اهل یکی از توابع یاسوج بوده بیشتر تعجب می کنید، یاسوج کجا کره کجا! پدر این عشق بسوزه که آدما رو رسوای خاص و عام می کنه، البته عاشق شدن که تعجب نداره، خجالت هم نداره، اینم یه جورشه دیگه؛ هرچند این خبر سریعا و قویا تکذیب شد فکر می کنم با قدرت 6 یا 7 مگاریشتر! اما چیزی که حتما از شنیدنش شاخ در میارین اینه که بدونین کی این خبرو تکذیب کرد، اینو دیگه نمی تونم بگم شایدم گفتم اما حالا نه.

شاید وقتی دیگر!   

نمی دونم شاید از این به بعد هرجا کم آوردیم به جای کار کار فلان و بهمانه باید بگیم کار کار این چشم بادومی هاست!

کسی چمیدونه شایدم باشه!